سه نقطه هایم ...

 

 

می خواهم با حساسیت

                                به نگاهت نگاه کنم

می خواهم سه نقطه هایم ... را معنی کنم

وقتی که

لحظه دیدارم با تو نزدیک است

و باز من دیوانه تر هستم

گویی در عالم دیگری هستم

می ترسم ، می ترسم

که از پیوند دست ها و بو سه ها

کابوس تنهایی ام بازگردد

دلم می خواهد تو را در برگیرم

با روح گنهکارم، در آن لرزش پور شور

برایت بگویم

از خنده هایت که رویائیست

از نگاهت که می خوانمش

از خوابی که هنوز جریان دارد

و هنوز دوست داشتنی هست

                                        که برای رهایی از آن زود است

دیر وقتی است که

چشمانم را درون چشمهایت می گذارم

درونش بلواست

نگاهش می کنم

راستی ...

نمی دانم چرا غربت نگاهت سالهاست که با من آشناست

 

 

نظرات 61 + ارسال نظر
مصطفی شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:00 ب.ظ

سلام

مصطفی شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:22 ب.ظ

زیباست صدای تنهایی ،
نمی دانم چه بنویسم ، ولی بابت اینکه افتخار دادین و نوشته جدید تون و آپ کردین بسیار خوشحالم ..
امیدوارم آن چشم و نگاهی که تو از آن یاد میکنی لیاقت دیدنِ معصومیت تو را داشته باشد ،
آخه میدونی چیه دوست من ، هر کس لیاقت نداره تو چشمای قشنگ آدم رخنه کنه ...

جلیل شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:29 ب.ظ http://www.tanha200368.blogfa.com

سلام
مرسی خبر کردی
کارت اشک منو در اورد
واقعا درونم بلوایی بر پا کردی
من تورو لینک کردم اگه افتخار بدی ممنون میشم
درود
بدرود

هجران شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:34 ب.ظ http://www.sinti.blogfa.com

سه نقطه ها همیشه هم نشانه ی سانسور نیست.
گاهی این سه نقظه ها یعنی تو
و گاهی همان نماد من ، تو ، و آن که ندانستم چه بود می شود هر کدام......

باران شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:36 ب.ظ http://rainagain.persianblog.com/

چه خوب!
دیگر این نوا ، صدای تنهایی نیست.

هجران شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:36 ب.ظ http://www.sinti.blogfa.com

و هنوز دوست داشتنی هست که برای رهایی از آن زود است.
برای رهایی از دوست داشتن همیشه زود است ناز من....
همیشه.....
مرسی که خبرم کردی

سعیدخان شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:47 ب.ظ http://saeed13591271980.blogfa.com

سلام
متن خیلی زیبایی نوشتین
مخصوصا جمله آخرش محشر بود
نمی دانم چرا غربت نگاهت سالهاست که با من آشناست
موفق باشین

venouse شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:48 ب.ظ http://www.venouse.blogfa.com

آشنای من قسمت نبود تا در کنار هم بمانیم
شاید این سر نوشتی است که برای ما رقم خورده است
دور از هم ولی با هم
همیشه از خودم می پرسیدم که چقدر با جدایی فا صله دارم
هیچ گاه فکر نمی کردم که جاده پر اندوه دوری این قدر نزدیک باشد
ولی خیالی نیست چرا که جای داشتن در کنار هم مهم نیست
جای گرفتن در قلب هم اصل است
صادقانه بگویم :
همیشه در قلب و ذهنم جای داری
قلم ناتوانم از نوشتن نام عشق گریزان بود
اما روزی تو هم خواهی نوشت
چرا که تو معلمم بودی ..هنوز نجوای دلت را به یاد دارم
همان که الهام دهندهء روحم بود
و خاطرهء زندگیم شد

جلیل شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 02:02 ب.ظ http://www.tanha200368.blogfa.com

سلام
مرسی از لطفت اما اگه به جای جلیل مینوشتی (تنها وخسته) واقعا شرمنده میشدم
بازم تشکر میکنم

صدای تنهایی شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 02:25 ب.ظ http://www.3ot-delan.blogsky.com

سلام نیلوفرم
ببخشید اشتباهی کامنت تورو پاک کردم اگه اومدی میخوام هم آدرس وبت رو دوباره بنویسی هم کامنتت ممنون می شم

صدای تنهایی شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 02:27 ب.ظ http://www.3ot-delan.blogsky.com

سلام
مرسی که همیشه از من تعریف می کنی
آن چشم و نگاه واسه من خیلی ارزش داره و لیاقت بیشتر و بالاتر از این حرفهاست
البته نمی دونم من می تونم لیاقت این رو داشته باشم که تو چشماش رخنه کنم نمی دونم ...

الیکا شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 03:00 ب.ظ http://ghaafeleye-omr.blogfa.com

دروووووووووووووووووووووووود


شب عاشقـان بی دل چه شبـی دراز بـاشد

تو بیـا کز اول شب در صبـح، بـاز باشد

عجب است اگر توانم که سفر کنم ز دستت

به کجـا رود کبـوتر که اسیـر باز بـاشد؟

ز محبتت نخـواهـم که نظـر کنم به رویـت

که محب صادق آن است که پاکباز باشد

به کرشمه عنـایت، نگـهی به سـوی ما کن

که دعــای دردمنـدان ز ســر نیـاز باشــد

سخنی که نیست طاقت که ز خویشتن بپوشم

به کدام دوست گویم که محل راز باشد؟

چه نماز باشد آن را که تو در خیال باشی؟

تو صنم نمی گذاری که مرا نمـاز بـاشد

نه چنین حساب کردم چو تو دوست می گرفتم

که ثنا و حمد گوییم و جفـا و ناز بـاشد

دگرش چو باز بینی غـم دل مگوی سعـدی

که شب وصال، کوتاه و سخن، دراز باشد ...


بدرووووووووووووووووووووووود

الیکا شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 03:05 ب.ظ http://ghaafeleye-omr.blogfa.com

نه

این قرارمون نبود

من خسته شم که تو

بی همسفر بری

من رنگِ شب بشم تو سر سپرده شی

من جون به لب بشم

باور نمیکنم

این تو خودِ تویی

این تو که از خودش بی خود شده تویی

باور نمیکنم عشقِ منی هنوز

گاهی به قلبِ من سر میزنی هنوز

وقتی زندونی تو هوس

فکر پروازی تو قفس

این رسم همراهی نشد ای همنفس

وقتی قلبت از من جداست

سرگردونِ بی هم صداست

انگار دستت با دستِ من نا آشناست

باور نمیکنم این تو خودِ تویی

این تو که از خودش بی خود شده تویی

باور نمیکنم عشقِ منی هنوز

گاهی به قلبِ من سرمیزنی هنوز


****

سلام دوست نازنینم..

امیدوارم حالتون خوب باشه..حرفی برای گفتن نیست جز اینکه عالی بود......
مرسییییییییییی که اومدی پیشم دوست خوبم..

یا حق

جمعه سیاه شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 04:29 ب.ظ

شعرت منویاد شعر مهدی اخوان ثالث انداخت لحضه دیدار نزدیک است من باز دیوانه ام مستم
پیروز باشی

سمانه شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 05:26 ب.ظ http://www.ehsasemorde.blogfa.com

سالها گذشت روبروی نگاه های منتظر یک سبد پر از نامه های بر گشته خورده به دستم رسید ...
مرا سنگسارم کردند چرا که غربت چشمانش را بی دلیل گریسته ام ....

سیاوش - سیاهی سرنوشت شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 05:57 ب.ظ http://wWw.Lotus-Eater.PersianBlog.COM

...
این سه تا نقطه را
برای تو گذاشته‌ام
عشق من!
همیشه اینها نشانه‌ی سانسور نیست،
هزار حرف و تصویر و خاطره
در آن خوابیده
مثل من که وقتی نگاهت کنم
سه نقطه بیش‌تر نمی‌بینم
تو
من
و خدا
که از دیوانگی سر به بیابان گذاشت

ارزو شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 06:29 ب.ظ http://arezoosetayesh.persianblog.com

روز اول خیلی اتفاقی دیدمت... روز دوم الکی الکی چشمهام به چشمت افتاد... هفته بعد دزدکی بهت نگاه کردم... ماه بعد شانسی به دلم نشستی و حالا سالهاست یواشکی دوست دارم..من به روزم خوشحال میشم بار دیگه شاد حضور یبزت تو کلبه حقیرم باشم[گل]

ارزو شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 06:34 ب.ظ http://arezoosetayesh.persianblog.com

روز اول خیلی اتفاقی دیدمت... روز دوم الکی الکی چشمهام به چشمت افتاد... هفته بعد دزدکی بهت نگاه کردم... ماه بعد شانسی به دلم نشستی و حالا سالهاست یواشکی دوست دارم..من به روزم خوشحال میشم بار دیگه شاد حضور یبزت تو کلبه حقیرم باشم[گل]

سان شاین شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 07:18 ب.ظ http://sun-shain.blogfa.com

های نخراشی به غفلت گونه ام را تیغ!
های نپریشی صفای زلفکن را چنگ!

وآبرویم را نریزی دل!!!
لحظه ی دیدار...
***
سپاس!

لیلا شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:13 ب.ظ http://bagheasemoni.persianblog

سلام .من که دورا دور می بینم تو را
حسرت چشمان خود را در تو می جویم
نمی دانم چرا؟

تخته سیاه یکشنبه 27 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:11 ق.ظ http://takhtehsiyah.blogfa.com

دو خط اول ، عالی . کامل . بس !
خوبه که هنوز به این اعتقاد دارین :‌ و هنوز دوست داشتنی هست که برای رهایی از آن زود است...
خوبه و شگفت آور !!!



خلبان یکشنبه 27 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:03 ق.ظ http://valadiat.persianblog.com

سلام
چه قدر زیباست وقتی رابطه دوستی و عشقی رخ می دهد که یکی با دیدن و حتی یاد دیگری قلبش به تپش می افتد.

خدایا تپش قلبم را سپاس

راحله یکشنبه 27 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:30 ق.ظ

سلام عزیزم
چراغت روشنه
اما من حس حرف زدن ندارم این جا آرون نشستم تا ...
۳ شنبه یه امتحان سخت دارم بعدش آروم میشم
دوست دارم بعدش یه عالمه با تو حرف بزنم
با تو!
راستی غربت نگاهش باهات آشناست چون رنگ خودته
دوباره میام
این جوری بهم نمیچسبه

سمیرا یکشنبه 27 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:51 ق.ظ http://www.samira0022.blogfa.com

سلام
بسیار زیبا ودلنشین بود
برای اولین بار یکی از داستانای کوتاهم رو توی وبم گذاشتم اگه بیای بخونی نظرتو بگی ممنون میشم

صدای تنهایی یکشنبه 27 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:18 ق.ظ http://www.3ot-delan.blogsky.com

تقصیر دلم چیست اگر روی تو زیباست
حاجت به بیان نیست که از روی تو پیداست
من تشنه یک لحظه تماشای تو هستم
افسوس که یک لحظه تماشای تو رویاست ...

آرش یکشنبه 27 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:49 ق.ظ http://zibatarinbahane.persianblog.com

سلام
کمی دیر شد.. ببخشید
مطلبی که نوشتید را جدای احساس نگارنده اش خواندم.. معتقدم که همیشه انگیزه باعث بهتر نوشتن می شود.. نمونه اش را در این پستتان به خوبی می شود دید..
من هم به یاد شعر استاد افتادم که:
لحظه ی دیدار نزدیک است!

مصطفی یکشنبه 27 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:13 ب.ظ

...
هر که در حافظه ی چوب ببیند باغی
صورتش در وزش بیشه ی شور ابدی خواهد ماند
هر که با مرغ هوا دوست شود
خوابش آرامترین خواب جهان خواهد بود

و به آنان گفتم :
هر که در حافظه چوب ببیند باغی
صورتش در وزش بیشه شور ابدی خواهد ماند.
هرکه با مرغ هوا دوست شود
خوابش آرام ترین خواب جهان خواهد بود.
آنکه نور از سر انگشت زمان برچیند
می گشاید گره پنجره ها را با آه.

زیر بیدی بودیم.
برگی از شاخه بالای سرم چیدم ، گفتم :
چشم را باز کنید ، آیتی بهتر از این می خواهید؟
می شنیدیم که بهم می گفتند:
سحر میداند،سحر!
مرسی خیلی زیبا بود ...

سهراب سپهری

محمد بشیری دوشنبه 28 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:54 ق.ظ http://www.nafasborideh.blogfa.com

دلت را خانه ما کن ، مصفا کردنش با من
به ما درد خود افشا کن ، مداوا کردنش با من
بیاور قطره اشکی ، که من هستم خریدارش
بیاور قطره ای اخلاص ، دریا کردنش با من
به ما گو حاجت خود را ، اجابت می کنم آنی
طلب کن هرچه می خواهی ، مهیا کردنش با من
بیا و قبل از گواه مرگ ، روشن کن حسابت را
بیاور نیک و بد را ، جمع و منها کردنش با من
اگر گم کرده ای ، ای دل کلید استجابت را
بیا یک لحظه با ما باش ، پیدا کردنش با من
اگر عمری گنه کردی ، مشو نومید از رحمت
تو توبه نامه را بنویس ، امضا کردنش با من
اگر گم کرده ای ، ای دل کلید استجابت را بیا یک لحظه با ما باش ، پیدا کردنش با من
.
.
.
.
.
آپ کردم دوست خوبم ...
.
.
.
.
منتظر حضورت هستم...
.
.
.
.
.
سبز باشی عزیز
.
.
.
.
.
یا علی...!

مصطفی سه‌شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 08:05 ق.ظ

سلام سانی
صبح بخیر
من دارم میرم جلسه ، تا ۱۰ بر میگردم
شرمنده بچه ها واست کامنت گذاشته بودن ،ولی من اشتباهاً بجای تائید پاک کردم ،
از همشون معذرت میخوام
هجران و چند نفر که نمی شناختم .


معذرت ..

رضا سه‌شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 08:12 ق.ظ http://island1383.persianblog.com

سلام و درود بر شما شهادت دخت پیغمیر صدیقه کبرا ....بانوی بزرگ دو عالم فاطمه زهرا (س) را بشما و تمام شیعیان و مومنان تسلیت عرض میکنم و آرزوی تندرستی و سعادتمندی شما را دارم در پناه حق .......

سیل اشکم راه بینائی گرفت
بند بندم عطر زهرائی گرفت
عشق را از فاطمه آموختم
چشم بر دست کبودش دوختم
دست او صدها گره وا می کند
دست او والله غوغا می کند
دست او مشکل گشای عالم است
روی آن جای لبان خاتم است
دست اودنیای احسان و صفاست
دست او مشکل گشای مرتضی است

رضا سه‌شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 08:13 ق.ظ http://island1383.persianblog.com

حیف شد آن دست رادشمن شکست
باغلاف تیغ اهریمن شکست
گویمت از قصه شهر نبی
از شرار آتش و بیت علی
درد بود و آتش و افسردگی
یاس یود و سیلی و پژمردگی
آه بود و ناله و بغض گلو
پهلوئی بودو لگدهای عدو
در میان کوچه آن دنیا پرست
راه را بر مادر سادات بست
گویمت سر بسته در آن کوچه ها
فاطمه گم کرد راه خانه را
آه ای مجنون زبان در کام گیر
لب فرو بند وکمی آرام گیر

رضا سه‌شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 08:13 ق.ظ http://island1383.persianblog.com

زهی دل ، آفرین دل ، مرحبا دل !
زدستش یکدم آسایش ندارم
نمی دانم چه باید کرد با دل ؟
هزاران بار منعش کردم از عشق
مگر برگشت از راه خطا دل
بچشمانت مرا دل مبتلا کرد
فلاکت دل ، مصیبت دل ، بلا دل...
از این دل داد من بستان خدایا
ز دستش تا به کی گویم خدا دل
درون سینه آهی هم ندارم
فقیر و عاجز و بی دست و پا دل....
بشد خاک و ز کویت بر نخیزد
زهی ثابت قدم دل ، با وفا دل
ز عقل و دل دگر از من مپرسید
چو عشق آمد کجا عقل و کجا دل ؟
تو.......ز دل نالی ..دل از تو
حیا کن یا تو ساکت باش یا دل............

هجران سه‌شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:02 ق.ظ http://www.sinti.blogfa.com

عزیز مهربونم،
فقط نوشته بودم که شما هم سرگرم امتحاناتی؟
کم پیدایی!

هجران سه‌شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:28 ق.ظ http://www.sinti.blogfa.com

پیری؟
نه ...... نمی خوام!
اگه قرار باشه جوونی پس پله های دانشگاه باشه که کار من یکی که زاره!
نـــــــــــــــــــــــع
راستی خوشحالم!
فکر می کردم تو جمع دوستان وبلاگی فقط منم که از امتحان دادن ها خلاص شده ام!
به هر حال.
خسته نباشی با کارها

وهم سبز سه‌شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:00 ق.ظ

اول :‌ سلام و احوالپرسی صمیمانه
دوم : پوزش دوباره از تاخیر همیشگی ...
سپس‌: صراحت الهام از آن شعر اخوان ( دیدار‌؟ ) کمی توی ذوق می زند. ببین ! شعر برای تمایز از نثر به یک ممیزه احتیاج داره. این ممیزه می تونه توی فرم باشه می تونه توی نحو متفاوت با کلام باشه می تونه توی خیال و تصویر سازی باشه و غیره . اما کلام صرف داشتن عاطفه لزوما دارای شعریت نیست. گوشه ی تیز کلامم به حلقوم سطرهایی مثل اینه : دلم می خواهد تو را در بر گیرم. این سطر از لحاظ شعریت فرق چندانی می خوام بغلت کنمی که هرکسی ممکنه بگه نداره. به سطر های شبیه این اشاره نمی کنم.
چشمانم را درون چشمهایت می گذارم با توجه به آغاز شعر با به نگاهت نگاه می کنم خیلی عالی و دلچسب. آشنا بودن غربت هم نسبتا خوب. همین !
سپس : از حضور همیشگی ت هزار بار سپاس.
با تقدیم احترام و آرزوهای خوش :‌وهم سبز

سلام سه‌شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:18 ق.ظ http://collageqom.blogfa.com/

شعر زیبایی بود

ناهید سه‌شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:46 ق.ظ http://www.telesmetanhaee.blogfa.com

ای بابا همه جا تنهایی که
مطالب وبلاگت قشنگ بود به دلم نشست ممنونم
بازم می یام ژیشت و ژستهای جدیدت رو می خونم

علی سه‌شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 07:37 ب.ظ

حال و روز خوشی ندارم... نخواستم با این وضعیتم نوشته های قشنگت رو بخونم. حیفن...
به زودی سر میزنم بهت. حسابی و با تمرکز و حسی که لازمه میشینم و از اول تکتک نوشته هات رو میخونم....
برام دعا کن... خیلی احتیاج دارم...

سکوت شبانه سه‌شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 09:21 ب.ظ http://www.sokot-e-shabane.blogsky.com/

سلام
پستت به دلم نشست

مصطفی چهارشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 07:50 ق.ظ

سلام ، صبح بخیر

صدای تنهایی چهارشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 08:48 ق.ظ http://www.3ot-delan.blogsky.com

دلم گرفت ای هم نفس
پرم شکست تو این قفس
تو این غبار تو این سکوت
چه بی صدا نفس نفس
از این نامهربونیها دارم از غصه می میرم
رفیق روز تنهایی یک رور دستاتو می گیرم
تو این شب گریه می تونی
پناه هق هقم باشی
تو ای همزاد همخونه چی می شه
عاشقم باشی
تو ای پایان تنهایی پناه آخر من باش
تو این شب مرگی پاییز
بهار باور من باش

سلام صبح بخیر...

مصطفی چهارشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 01:06 ب.ظ

لبخندخدا - داستان کوتاه
لوئیز زنی بود با لباسهای کهنه و مندرس، و نگاهی مغموم وارد خواروبار فروشی محله شد و با فروتنی از صاحب مغازه خواست کمی خواروبار به او بدهد. به نرمی گفت شوهرش بیمار است و نمیتواند کار کند و شش بچه شان بی غذا مانده اند.

جان لانک هاوس، با بی اعتنایی، محلش نگذاشت و با حالت بدی خواست او را بیرون کند
زن نیازمند، در حالی که اصرار میکرد گفت آقا شما را به خدا به محض این که بتوانم پول تان را می آورم
جان گفت نسیه نمی دهد

مشتری دیگری که کنار پیشخوان ایستاده بود و گفت و گوی آن دو را میشنید به مغازه دار گفت
ببین خانم چه می خواهد، خرید این خانم با من
خواربار فروش با اکراه گفت: لازم نیست، خودم میدهم. لیست خریدت کو؟
لوئیز گفت: اینجاست
" لیست را بگذار روی ترازو. به اندازه وزنش، هر چه خواستی ببر."

لوئیز با خجالت یک لحظه مکث کرد، از کیفش تکه کاغذی در ‏آورد، و چیزی رویش نوشت و ‏‏آن را روی کفه ترازو گذاشت. همه با تعجب دیدند کفه ی ترازو پایین رفت
خواروبار فروش باورش نشد. مشتری از سر رضایت خندید
مغازه دار با ناباوری شروع به گذاشتن جنس در کفه ی ترازو کرد. کفه ی ترازو برابر نشد، آن قدر چیز گذاشت تا کفه ها برابر شدند
در این وقت خواروبار فروش با تعجب و دل خوری تکه کاغذ را برداشت ببیند روی آن چه نوشته شده است

کاغذ، لیست خرید نبود، دعای زن بود که نوشته بود:" ای خدای عزیزم، تو از نیاز من با خبری، خودت آن را بر آورده کن "
مغازه دار با بهت جنس ها را به لوئیز داد و همان جا ساکت و متحیر خشکش زد
لوئیز خداحافظی کرد و رفت

فقط اوست که میداند وزن دعای پاک و خالص چه قدر است .....

مصطفی چهارشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 02:05 ب.ظ

بازیِ روزگار را نمی فهمم ،
من او را دوست داشتم ، او دیگری را
دیگری مرا ...
و همه ما تنهائیم ........

خیلی زیبا بود ، مرسی

وهم سبز چهارشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 02:45 ب.ظ

اول و غیره : سلام و خواهش دوست من.

هانی چهارشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 06:19 ب.ظ http://pishiuse.blogfa.com/

سلام عزیز میدونم خیلی نگران شدی
اما :
اون قضیه را انجام دادیم تاثیر بد روحی داشت ولی آرومم
رئیس به علت جواب رد من را از شرکت رد کرد !!!!
الان حالم بهتره هم جسمی هم روحی شرایطم تثبیت شد بهت اطلاع میدم
آیه و مصطفی جان را هم سلام مخصوص برسون
هفته سختی داشتم
اما داره شرایط بهتر مشه

سلام خانوم هانی
خوشحالم که برگشتی و حالت خوبه ،
مصطفی

هجران چهارشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:35 ب.ظ http://www.sinti.blogfa.com

وقتی میام این جا یاد قدیما می افتم.
تو کسی رو داری که من هم موقعی داشتم.
قدرش رو بدون.

باز سیستمم مشکل داشت
هنوز رفعش نکردم کاملا اما دور از اینترنت نمی تونم بمونم
باز راه انداختم تا یه سری بیام این ورا!
راستی با این که دیر کرده ام اما
خسته نباشی!

حوا پنج‌شنبه 31 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 02:28 ق.ظ http://www.havva7.blogfa.com

گاهی تمام معنی حرفاهایم در نگفتن است
همان قدر که معنی نگاه های تو در شکفتن

مصطفی پنج‌شنبه 31 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 08:04 ق.ظ

از خانه بیرون میروم اما کجا امشب؟
شاید تو میخواهی مرا در کوچه ها امشب
پشت ستون سایه ها روی درخت شهر
میجویم اما نیستی در هیچ جا امشب
ای ماجرای شعر و شبهای جنون من
آخر چگونه سر کنم بی ماجرا امشب؟
ای ماجرای شعر و شبهای جنون من
آخر چگونه سر کنم بی ماجرا امشب؟
میدانم . آری . نیستی . اما نمیدانم
بیهوده میگردم به دنبالت چرا امشب؟
هر شب تو را بی جستجو میافتم اما
نگذاشت بی خوابی به دستانم تو را امشب
ای ماجرای شعر و شبهای جنون من
آخر چگونه سر کنم بی ماجرا امشب؟
ای ماجرای شعر و شبهای جنون من
آخر چگونه سر کنم بی ماجرا امشب؟
هر شب صدای پای تو میآمد از هر چیز
حتی ز برگی هم نمیآید صدا امشب
تا سایه ای دیدم شبیهت نیست . اما حیف
ای کاش میدیدم به چشمانم خطا امشب
امشب ز پشت ابرها بیرون نیامد ماه
بشکن غرق را ماه من . بیرون بیا امشب
گشتم تمام کوچه ها را . یکنفس هم نیست
شاید که بخشیدند دنیا را به ماه امشب
طاقت نمیارم تو که میدانی از دیشب
باید چه رنجی برده باشم بیگدار . امشب
ای ماجرای شعر و شبهای جنون من
آخر چگونه سر کنم بی ماجرا امشب؟
ای ماجرای شعر و شبهای جنون من
آخر چگونه سر کنم بی ماجرا امشب؟

هجران پنج‌شنبه 31 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:51 ق.ظ http://www.sinti.blogfa.com

خووووبه........خووبه نازنین!

مرسی لطف داری.خیلی هم...........
کی می خوای آپ کنی؟!

صدای تنهایی پنج‌شنبه 31 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:55 ق.ظ http://www.3ot-delan.blogsky.com

ما غم زده شهر خرابیم
گر، مِِی نخوریم خانه خرابیم
ما زکسی کینه نداریم
یک شهر پر از دشمن و
یک دوست مثل تو داریم

سلام
...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد