حرفهای من ...

 

هراسم از نبودنت

ترسم از بودنم

نه باده ای که سردَهم مستی

نه هوشیاری که به آن خوش کنم دل

سهم من از تو

همان بِه که همیشه پنهان باشد

***

آرام از لب بام زندگی می گذرم

با او حرفها دارم

دل گرفته ام زندگی

ساحلت در همین نزدیکی ست

ولی آسمانت ابریست

بی نیازم کن به نور

بی مسیر

بی اختیار

در پی او ...

در پی زخمهای فراموشی

جراحتهای ، محتاج التیام

به دنبال فریادها

فریادهای بی کسی

***

ای دوست، ای رفیق...

شاخه ای تکیده

راههای نرفته

دلهای خسته

آرزوی چه در سر دارم؟

گل ابریشم؟

راه بی پایان؟

دلدادهء بی دل؟

خودخواهیم تا به کِی؟

دلدادگی ام تا به کجا؟

چگونه شرح دهم ، عمق سکوتم را

وقتی نقاشی تنهایی ام را

با نگاهت پاک کردی

عهدی نبستی برای ماندنت

بی عهد ...

تکیه زدم بر شانه هایت

میان قهقهه زمین و آسمان

مانده ام تا زمانیکه بمانی ...

 

 

 

نظرات 76 + ارسال نظر
مصطفی چهارشنبه 10 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 02:35 ب.ظ

زیبا نوشته ای عزیز
ولی خیلی دلم گرفت

می خواهم
و چقدر دلم می خواهد
دلم را
سقفم را
و حتی تخـتم را
با تو قسمت کنم
تا نیم من
تا همیشه ی امروز با تو باشد و نیم تو
تا همیشه ی فردا ، سهم من

اینو از نوشته های مرجانم دزدیدم
خیلی زیبا حرفِ دل منو زده بود


حضرت عشق --** روزبه **-- چهارشنبه 10 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 02:37 ب.ظ http://hazrat-eshgh.blogsky.com

سلام !
بهتون تبریک می گم همین........
!
~~~~

هوتی چهارشنبه 10 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 02:39 ب.ظ http://hooti.blogfa.ir

سلام دادا یه شعر سرودم ببین خوبه یا نه ::::
من داش هوتی هستم
دستبند توی دستم
من تنها نشستم
کفتر روی شستم
می بینمت
فعلا...

پدرام چهارشنبه 10 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 03:05 ب.ظ http://www.pedram51.blogfa.com

سلام عزیز همیشه دلتنگ
مرسی که خبرم کردی. از سومی بیشتر از دوتای دیگه خوشم اومد. خوب بود. جداً خوب بود. با خودم گفتم شاید اگه من میخواستم این شعرو بگم، اینجوری می شد:
"ای دوست،
ای رفیق شاخه های تکیده،
راه های نرفته،
دلهای خسته...."

این یه تفاوت نگاهه. مگه نه؟
"بی عهد...
تکیه زدم بر شانه هایت"
خوبه. اگه با همه گرفتاریات قول بدی زود یه زود آپ کنی بهتر از اینم میشه :-)
ممنون که خبرم کردی.
همیشه بهت سر میزنم،
همیشه بهم سر بزن.
مخلص

خلبان چهارشنبه 10 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 03:59 ب.ظ http://valadiat.persianblog.ir

سلام دوست من
ببخشید من اصلاْ‌ تو این حس نبودم که راجع به این موضوع تامل کنم. واقعاْ‌ عذر می خوام.
اما معلوم شد که شما هنوز مادر نشدین ها

سلام خلبان عزیز

اینجا وب ساناز عزیزِ
من هم گاه گداری افتخارِ آپ کردن اونو دارم

هر دومون متوجه شدیم که اشتباه گرفتی ...
چرا عزیز من
سانی گل و گلاب یه دختر ناز و مامانی داره ،

مصطفی

جلیل پنج‌شنبه 11 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 08:30 ق.ظ http://www.tanha200368.blogfa.com

سلام
راجع به کارت خیلی حرف دارم برای گفتن
که باشه برای بعد
درود
بدرود

دالتون پنج‌شنبه 11 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 09:10 ق.ظ http://padis.blogfa.com

سلام خیلی خیلی زیبا بود دمت گرم که اومدی بازم از این کارا بکن مرسی

سکوت شبانه پنج‌شنبه 11 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 09:36 ق.ظ http://sokot-e-shabane.blogsky.com/

اگر خدا به حضرت ابراهیم فرمان می‌داد به جای فرزندش، همسرش را قربانی کند، این مراسم با شکوه هر چه تمام‌تر هر سال برگزار می‌گردید

مصطفی پنج‌شنبه 11 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:08 ق.ظ

سلام

تا بودن و نبودن را چگونه تفسیر کنیم ،
دودستی ، یک مسئولیت لذت بخش و ابدی است
دوستی ، فرصتی برای سود آوری نیست
اگر نتوانید دوست خود را در همه ی اوقات درک کنید
هرگز او را درک نخواهید کرد

من این جملات رو از اولین هدیه ای که تو به من دادی تمرین کردم ، جبران خلیل جبران .
نگاهم را هرگز دریغ نمی کنم



جمعه ی سیاه پنج‌شنبه 11 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:35 ق.ظ http://tenabedar.blogfa.com/

سلام
شعرت را خواندم نیاز به ویرایش داردو بعضی از کلامات باید تعغیر کنند

Avin پنج‌شنبه 11 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:38 ق.ظ http://www.prowin.blogfa.com/

سلام.
مرسی که خبرم کردی.
خیلی با احساس نوشته بودی.
موفق باشی.

Avin پنج‌شنبه 11 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:41 ق.ظ http://www.prowin.blogfa.com/

عشق هیچ قید و شرط, محدودیت و نیازی ندارد.
چون بی قید و شرط است, برای ابراز آن به وسیله ای نیاز نیست و در مقابل, هیچ ‏نمیخواهد و تاوانی نمیگیرد.
چون نامحدود است, هیچ محدودیتی را بر دیگری تحمیل نمیکند.
آنکسی را که نمیخواهد نگاه داشته شود, نگه نمیدارد.
آنچه را که با شادمانی پذیرا نشوند نمیدهد.
عشق آزاد است.
عشق آن است که آزاد است, زیرا آزادی فطرت خداوند است و عشق, تجلی خداوند ‏است.

حضرت عشق --** روزبه **-- پنج‌شنبه 11 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:31 ق.ظ http://hazrat-eshgh.blogsky.com

سلام
خوبین شما
مرسی از اینکه تشریف آوردین
لطف کردین
راستی لینکتون کردم شما رو
منتظرم
فعلا...
--------- یا حق !‌-------

رهرو پنج‌شنبه 11 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:31 ق.ظ http://lirose.blogfa.com

سلام دوست خوب من
ممنون از حضورت سبزت
شعرت و خوندم و لذت بردم .چقدر زیبا ترسیم کردی:

«چگونه شرح دهم ، عمق سکوتم را
وقتی نقاشی تنهایی ام را
با نگاهت پاک کردی»
پیروز باشید.
یا حق

تخته سیاه پنج‌شنبه 11 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:03 ب.ظ http://takhtehsiyah.blogfa.com

من دیگه ا زخوندن این قصه ها لذت نمی برم .
..................
(‌‌ساحلت در همین نزدیکی ست
ولی آسمانت ابریست. )‌
از این خوشم اومد .

راحله پنج‌شنبه 11 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 02:40 ب.ظ

سلام ساناز جان
این نوشته ی توئه دیگه؟
برای اقای مصطفی که نیست؟
باز قالب عوض کردی
اجازه میدی بگم قالب قبلیتو بیش تر دوست داشتم
و این که چرا پریا؟
راستی
سالگرد ازدواجمونه

هوتی پنج‌شنبه 11 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 02:54 ب.ظ http://hooti.blogfa.ir

سلام عزیز چطوری؟
ببین می تونی تو ادامه ی این شعر به من کمک کنی؟
یه شعر دگه هم بلدم بگم :::::::::
الو منم
هوتی از تهرانم
می تونی بالا پایین کنی دستت با من
فعلا...

مهناز پنج‌شنبه 11 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 05:27 ب.ظ http://saghakhane.blogfa.com

ریشه مطلبی که عنوان کردی زیباست ولی بعنوان یک شعر کمی به ویرایش نیاز دارد که توصیه می کنم که بارها و بارها آن را بخوانی و خودت می بینی که آن را به گونه ای زیبا ویرایش کردی ... تبریک می گم و آرزوی موفقیت بیشتر

هجران پنج‌شنبه 11 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 07:43 ب.ظ

گریه کردم!

نگرانم نباش عزیز
زندگی گند است
لجن است شاید!
نگرانم نباش
فقط خواستم از یادها پاک شوم
پیغامت توی بلاگ هانی رو خوندم
ممنونم

علی پنج‌شنبه 11 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:43 ب.ظ

زیبا. مثل همیشه

حقگو پنج‌شنبه 11 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:52 ب.ظ http://www.haghgoo71.blogfa.com

سلام

شعر زیبایی بود و لذت بردم

ممنون که به توصیه برادرکوچکت گوش کردی

باز هم منتظرم یا حق

سوهانا بلوچ جمعه 12 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 06:16 ب.ظ http://www.suhanabaluch.blogfa.com

سلام دوست خوبم
حالت خوبه ؟؟؟ واقعا مطلب ( حرفهای دل ) محشر بود خیلی خوشم آمد ...
منتظرم من آپم

ناهید جمعه 12 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:51 ب.ظ http://http://telesmetanhaee.blogfa.com/

مختصر و مفید ...
اما چرا اینقدر غمگین؟؟؟

ناهید جمعه 12 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:52 ب.ظ

همکاری حروف سربی بیهوده است همکاری حروف سربی اندیشه ی حقیر را نجات نخواهد داد

بوتیمار شنبه 13 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 01:22 ق.ظ

سلام نازنین

ممنونم که فراموشم نکردی و خبرم میکنی

همیشه منتظرت هستم

بوتیمار شنبه 13 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 01:25 ق.ظ http://avayebootimar.blogfa.com

آرام ولی استوار قدم بردار

ساکت ولی پرشور زندگی کن

مست ولی هوشیار عاشق باش

دستهایت را باز ولی در عهدش بمان

دوست دارم نازنین

مصطفی شنبه 13 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 07:43 ق.ظ

سلام عزیزِ دل

در مکتب ما رسم فراموشی نیست
در مسلک ما عشق هم آغوشی نیست
مهر تو اگر به هستی ما افتاد
هرگز به سرش خیال خاموشی نیست

ممنونم از تمامی دوستانی که با حضورشان اینجا رو گرما می بخشن ،

مصطفی شنبه 13 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 07:51 ق.ظ

یادمان باشد فردا حتما ناز گل را بکشیم...
حق به شب بو بدهیم...
و نخندیم دیگر به ترکهای دل هر گلدان...!!
و به انگشت نخی خواهیم بست تا فراموش نگردد فردا...! زندگی شیرین است! زندگی باید کرد...
و بدانم که شبی خواهم رفت .... !!!
و شبی هست که نباشد پس از آن فردایی

***...venouse...*** شنبه 13 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:51 ق.ظ http://www.venouse.blogfa.com

آرزوی تو دستهایم را بسته است
وعشق مرا به برده ای بدل کرده است
برده ای خود خواسته
رام وسر به راه و خاموش در دستهای تو
برده ای که هرگز
آزادی تلخ خود را نمی خواهد

Avin شنبه 13 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 01:22 ب.ظ http://www.prowin.blogfa.com/

‏..:: ::..

‏°°°°°°°°°°°°|/
‏°°°°°°°°°°°°|_/
‏°°°°°°°°°°°°|__/
‏°°°°°°°°°°°°|___/
‏°°°°°°°°°°°°|____/°
‏°°°°°°°°°°°°|_____/°
‏°°°°°°°°°°°°|______/°
‏°°°°°°______|_________________
‏~~~~/__ بیا اینم وسیله حالا _~~~ ~~~~
‏~~~~~/ _میتونی بهم سر بزنی _~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
‏,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~* ¯´¨ ¨`*•~-.¸.....
‏*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~*´¨¯¨`*•~-.¸,.-~* ¯´¨ ¨`*•~-.¸.....................‏


سوهانا بلوچ شنبه 13 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 03:28 ب.ظ http://www.suhanabaluch.blogfa.com

سلام دوست گلم
عزیزم مطالب محشری داری من که لذت بردم
موفق باشی
راستی گلم اگه آپ بودی خبرم کن ممنون می شم
تا بعد بای نانازم ...

پدرام شنبه 13 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 03:53 ب.ظ http://www.pedram51.blogfa.com

سلام
آپ کردم. فرصت داشتی بیا.
مخلص

محمد بشیری شنبه 13 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 04:50 ب.ظ http://www.nafasborideh.blogfa.com

محمد بشیری شنبه 13 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 04:51 ب.ظ http://www.nafasborideh.blogfa.com

لحظه سوختنم سینه افروختنم عاشقی آموختنم همه تقدیم تو باد هی نگو حرف بزن یه جهان شعر و سخن قصه های دل من همه تقدیم تو باد شور و حال سازم گرمی آوازم شعر عاشق سازم همه تقدیم تو باد...
.
.
.
.
سلام عزیز
.
.
.
خوب که هستی...!؟
.
.
.
.
.
مطلب جالبی بود ...!
.
.
گاهی دلم می گیرد
از آدم هایی که در پس نگاه سردشان با لبخندی گرم
فریبت می دهند
دلم می گیرد از خورشیدی که گرم نمی کند
و نوری که تاریکی می دهد
ازکلماتی که چون شیرینی افسانه ها فریبت می دهند
دلم می گیرد
از سردی چندش آور دستی که دستت را می فشارد
و نگاهی که به توست و هیچ وقت تو را نمی بیند
از دوستی که برایت
هدیه
دو بال برای پریدن می آورد
و بعد
پرواز را با منفور ترین کلمات دنیا معنی می کند
گاهی حتی
از خودم هم دلم می گیرد...
.
.
.
.
.
امیدوارم هر جا هستی ... شاد و سلامت و موفق باشی عزیز
.
.
.
.

یا علی...!

محمد بشیری شنبه 13 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 06:40 ب.ظ http://www.nafasborideh.blogfa.com

مردی با اسب و سگش در جاده‌ای راه می‌رفتند. هنگام عبور از کنار درخت عظیمی، صاعقه‌ای فرود آمد و آنها را کشت. اما مرد نفهمید که دیگر این دنیا را ترک کرده است و همچنان با دو جانورش پیش رفت. گاهی مدت‌ها طول می‌کشد تا مرده‌ها به شرایط جدید خودشان پی ببرند.

پیاده‌روی درازی بود، تپه بلندی بود، آفتاب تندی بود، عرق می‌ریختند و به شدت تشنه بودند. در یک پیچ جاده دروازه تمام مرمری عظیمی دیدند که به میدانی با سنگفرش طلا باز می‌شد و در وسط آن چشمه‌ای بود که آب زلالی از آن جاری بود. رهگذر رو به مرد دروازه‌بان کرد: «روز به خیر، اینجا کجاست که اینقدر قشنگ است؟»

دروازه‌بان: «روز به خیر، اینجا بهشت است.»

- «چه خوب که به بهشت رسیدیم، خیلی تشنه‌ایم.»

دروازه‌بان به چشمه اشاره کرد و گفت: «می‌توانید وارد شوید و هر چه قدر دلتان می‌خواهد بوشید.»

- اسب و سگم هم تشنه‌اند.

نگهبان: واقعأ متأسفم. ورود حیوانات به بهشت ممنوع است.

مرد خیلی ناامید شد، چون خیلی تشنه بود، اما حاضر نبود تنهایی آب بنوشد. از نگهبان تشکر کرد و به راهش ادامه داد. پس از اینکه مدت درازی از تپه بالا رفتند، به مزرعه‌ای رسیدند. راه ورود به این مزرعه، دروازه‌ای قدیمی بود که به یک جاده خاکی با درختانی در دو طرفش باز می‌شد. مردی در زیر سایه درخت‌ها دراز کشیده بود و صورتش را با کلاهی پوشانده بود، احتمالأ خوابیده بود.

مسافر گفت: روز به خیر

مرد با سرش جواب داد.

- ما خیلی تشنه‌ایم.، من، اسبم و سگم.

مرد به جایی اشاره کرد و گفت: میان آن سنگ‌ها چشمه‌ای است. هرقدر که می‌خواهید بنوشید.

مرد، اسب و سگ، به کنار چشمه رفتند و تشنگی‌شان را فرو نشاندند.

مسافر از مرد تشکر کرد. مرد گفت: هر وقت که دوست داشتید، می‌توانید برگردید.

مسافر پرسید: فقط می‌خواهم بدانم نام اینجا چیست؟

- بهشت

- بهشت؟ اما نگهبان دروازه مرمری هم گفت آنجا بهشت است!

- آنجا بهشت نیست، دوزخ است.

مسافر حیران ماند: باید جلوی دیگران را بگیرید تا از نام شما استفاده نکنند! این اطلاعات غلط باعث سردرگمی زیادی می‌شود!

- کاملأ برعکس؛ در حقیقت لطف بزرگی به ما می‌کنند. چون تمام آنهایی که حاضرند بهترین دوستانشان را ترک کنند، همانجا می‌مانند...
، پائولو کوئیلو
.
.
.
.
.
ممنونم از حضورتون....[لبخند]
.
.
.
.
.
یا علی...!

پدرام یکشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 09:03 ق.ظ http://www.pedram51.blogfa.com

سلام سانی جان
مرسی که توجه کردی. راستش خیلی زشته که یکی یه چیزی بنویسه بعد درموردش توضیح بده! این نشون میده که شاید نتونسته درست مطلبو به خواننده منتقل کنه. اما چاره چیه؟ دستور دادی باید اطاعت بشه :-)
یه داستان سمبلیک از یه محکوم دوشخصیتی که یکی از این شخصیتها مرتکب قتل شده. یعنی وقتی محکوم توی حال خاصی بوده (نه اینکه دیوانه بوده، شخصیت دومش که کاملا از اولی جداست فعال بوده) قتلی کرده که حالا همخ منتظرن بازم همون حالت بشه و درواقع چهره قاتل پیدا بشه که بتونن با خیال راحت و وجدان آسوده و البته طبق قانون! دارش بزنن. شاید این یه حکم درست باشه. به هر حال قاتل مجازات میشه اما اون شخصیت دیگه چی که هی اصرار داره بیگناهه و نباید دار زده بشه؟
نمیدونم موضوع روشن شد یا نه. به هر حال ببخشید که الکی پیچیده شده.
بازم از توجهت ممنونم.
راستی. این روزا بدجوری فعال شدم. بازم آپ کردم. (اگه گذاشتم یه نفس راحت بکشی!) راستی توی یکی از پست ها از مصطفی خوندم که یه کوچولو داری آره؟ نازی، اسمش چیه؟ پریا؟ خدا کنه بین 8 ماهگی و 3 سالگی نباشه که نمیتونم خودمو کنترل کنم و هرجوری شده باید گازش بگیرم!

محمد بشیری یکشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 09:05 ق.ظ http://www.nafasborideh.blogfa.ir

!!!!......ثمره عمر آدمی یک نفس است و آن نفس از برای یک همنفس است گر نفسی با نفسی هم نفس است آن یک نفس از برای عمری بس است .......!!!!!
.
.
.
.
.
وقتی که دلت گرفت هیچ پنچره ای وجود نداشت
وقتی که صداش کردی حتی دیوار هم واکنشی نداشت
وقتی که نگاش کردی توی چشاش حقیقتی وجود نداشت
وقتی که خواستی برگردی برات هیچ راهی قرارنداشت
وقتی که کمک خواستی هیچ دستی جلو نیامد چون کسی ترو به یاد نداشت
وقتی که بلاخره یک روزتصمیم رفتن را گرفتی کسی حوصله ی خداحافظی را نداشت
وقتی که رفتی خوب می دونستی که کسی ترو دوست نداشت
.
.
.
.
.
.
موفق باشید
.
.
.
.
.
یا علی...![لبخند]

پدرام یکشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 09:23 ق.ظ http://www.pedram51.blogfa.com

جواب سئوال آخرمو ندادی که!!! :-(

جلیل یکشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:10 ق.ظ http://www.tanha200

جلیل یکشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:12 ق.ظ http://www.tanha200368.blogfa.com

سلام عزیزم
ببخشید که خیلی دیرآپ کردم
........................................
زیباست لاجوردی چشمانت /حتما
........................................

مصطفی یکشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:39 ق.ظ

سلام


سلام


سلام

پرستو یکشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 04:42 ب.ظ

یا هو

سلام دختر دریا

قالبتو عوض کردی نیموده بودم قشنگتر از قبله

دلت رو با کسی قسمت کن که جای خالی برای تو داشته باشد

هجران دوشنبه 15 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 01:21 ق.ظ

تو می دانی خفقان یعنی چه؟!

خلبان دوشنبه 15 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 07:26 ق.ظ http://valadiat.persianblog.ir

سلام به ساناز خانم و آقا مصطفی
خوشحالم از اینکه این همه دوست خوب دارم
امیدوارم موفق و سربلند باشین.
دوستتون دارم.

جلیل دوشنبه 15 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 03:53 ب.ظ http://www.tanha200368.blogfa.com

سلام
چشم دارم روی شعر ت براساس کتاب هایکو برگردان احمد شاملو مطالعه می کنم یکی دو روز اگه تحمل کنی وآپ نکنی می گم برات یکی فقط اینو بدون که کارت می تونه یکی از شاهکارهای ادبی ایران بشه
درود
بدرود

هانیه دوشنبه 15 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 07:23 ب.ظ http://rozesefideman.blogfa.com

سلام!
اومدم ازت تشکر کنم که هجران رو از یاد نمیبری ...
اینجور که میبینم هجران خودش اینجا بود ...
برا اینکه خلوتشو بهم نزنیم بهتره که صبر کنیم ...
بیشتر از این هم چیزی نمیتونم بگم !!!
خوته من هم در اختیارتون هست اگه واستی برا هجران چیزی بنویسی ...
البته اگه برا خودش مسئله ایی نداشته باشه!
باز هم از محبتت ممنونم.

مصطفی سه‌شنبه 16 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 07:40 ق.ظ

یادت میاد
خورشید بود و ترانه
ماه بود و عاشقی
و من و تو ، که در امتداد یک جاده قدم میزدیم
خوب یادم اومد
من بودم و نشاط ،
تو بودی یک سبد عاطفه
و به من گفتی :
به تو و دوستی تو ایمان دارم

سلام دوستِ من
صبح بخیییییر

پدرام سه‌شنبه 16 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:32 ب.ظ http://www.pedram51.blogfa.com

سلام
آپ کردم. خوشحال میشم تشریف بیارین

مهناز سه‌شنبه 16 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 05:11 ب.ظ http://saghakhane.blogfa.com

سلام آقا مصطفی
پرسیده بودید که به وقت کانادا یا ایران است ؟ باید بگم که به وقت کانادا ساعت ۱۲:۳۰ صبح روز ۲۷ آگوست سیاره مارس خیلی زیاد به کره زمین نزدیک می شود و هر ۲۸۰ سال یکبار این اتفاق رخ می دهد ... فکر کنم به وقت ایران ۸ صبح باشد ...

مهناز سه‌شنبه 16 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 05:14 ب.ظ http://saghakhane.blogfa.com

سلام سانی عزیز ... شما چطوری ؟ امیدوارم که روزگار را بخوبی بگذرانید ... ما که از دیدن وب شما لذت می بریم ... برایتان آرزو موفقیت دارم ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد