ناجی تنهاییم ...

 

ای ناجی تنهایی هام

پناهم دِه ، زیرِ سقفِ آسمانت

که من امروز عاشقم

عاشق تر از گل یاس

نگاهِ دو چشمهایش

لبریزم می کند از شعر

*   *   *

 

دل گرفته ام ، ای ناجی

ازتو ،

از خود ،

از بازی روزگارت ...

مدتهاست خود را به رود سپرده ام

تا بشنوم صدای ِ تقدیر را

و وصل شوم به دریای ِ بیکرانِ زندگی ...

نظرات 20 + ارسال نظر
مصطفی شنبه 14 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 01:09 ب.ظ

سلام سانی
مثل همیشه زیبا بود ...

بلاخره تونستم وارد شم .
میام

؟؟؟ شنبه 14 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 09:23 ب.ظ http://telesmetanhaee.blogfa.com/

فک نمی کنم به عاشقا پناه بده....بیخود التماس نکن
عاشقا محکومن به تنهایییییییییییییییییییییییییییییییییییییی

صدای تنهایی یکشنبه 15 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 08:49 ق.ظ

آنزمان که سهراب نوشت :
تا شقایق هست زندگی باید کرد خبر از دل پردرد گل یاس نداشت ...
پس اینجور باید نوشت : چه شقایق باشی چه گل پیچک و یاس زندگی اجبار است ...

آره ،
مریم حیدر زاده در ادامش میگه ،
زندگی رسم خوشایندی نیست ، زندگی اجبار است
لاجرم باید زیست ...
ولی من قبولش ندارم ، زندگی اجبار نیست ......

مصطفی یکشنبه 15 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 08:51 ق.ظ

گفتم ای عشق بیا تا که بسازی ما را
یا نه ویرانه کنی ساخته ای را
گفتم ای عشق چه بر روز تو آمده امروز
که به تشویش سپردی شب عاشق ها
حیف از آن روز که بی عشق شب آمد
ای عشق کاش خورشید تو آغاز کند فردا را

*******
عاقبت شدم فداش
عمرمو دادم براش .......

مصطفی یکشنبه 15 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 08:55 ق.ظ

می میرم برات
نمی دونستی می میرم بی تو بدون چشات
رفتی از برم نمی دونستی که دلم بسته به ساز صدات
آرزومه که می دونستی که من میمیرم برات
می میرم برات
عاشقم هنوز نمی خوام که بمونی بسوزی به ساز دلم
گفتی من می رم نمی تونستی بری به فرداها یار خوشگلم برو راهی نیست تا فرداها گل خوشگلم
سفرت بخیر اگه میری از اینجا تک و تنها تا یک شهر دور برو که رفتن بدون ما میرسه به یک دنیا نور
برو که رفتن بدون ما می رسه به یک دنیا نور
به یک دنیا نور
نمی خوام بیای نمی خوام میون تاریکی من تو حروم بشی
نمی خوام ازت نمی خوام مثل یک شمع بسوزی برام تا تموم بشی
برو تا تویی که می خوام فقط آرزوم بشی

مصطفی یکشنبه 15 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 10:23 ق.ظ

ای شب جدایی
که چون روزم سیاهی ، ای شب
کن شتابی آخر
ز جان من چه خواهی ، ای شب ؟
نشان زلف دلبری
ز بخت من سیه تری
بلا و غم سراسری
تیره همچون آهی ، ای شب
کنی به هجر یار من
حدیث روزگار من
بری ز کف قرار من
جانم از غم ، کاهی ای شب
تا که از آن گل دور افتادم
خنده و شادی رفت از یادم ، سیه شد روزم
بی مه رویش ، دمی نیاسودم
به سیل اشکم ، گواهی ای شب
او شب چون گل نهد زمستی بربالین سر
من دور از او کنم ز اشک خود بالین را تر
خون دل از بس خوردم بی او
محنت و خواری از بس دیدم بی او
مردم بی او
بی رخ آن گل ، دلم به جان آمد
دگر از جانم چه خواهی ای شب


خرمگس خرفت دوشنبه 16 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 11:56 ق.ظ http://ammarr.blogfa.com/

دعا میکنم هر چه زودتر به دریای بیکران زندگی وصل شی..همینطور که به دریای بیکران شعر وصل شدی

هوتی دوشنبه 16 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 02:17 ب.ظ http://hooti.tk

سلام جیگر !!!!!!!!
اینه دیگه
مشکل بینایی پیدا کردی ؟
من اینهمه کامنت می دم شما بی جواب می زاری
خوب خودت چطوری ؟
شعرت مثل همیشه بیست بیست بیست
کاری نداری ؟
من سرم خیلی شلوغه
می بینمت
فعلا...

ام ام تی دوشنبه 16 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 03:24 ب.ظ

جیگر ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/

معنی نمی ده ......

محمد بشیری دوشنبه 16 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 03:35 ب.ظ http://nafasborideh.blogfa.ir

سلام خدمت یه رنگی جان عزیز ...!
.
.
.
.
.
.
امیدوارم که شاد و سلامت بوده باشید
.
.
.
.
.
زندگی دفتری از خاطرهاست ... یک نفر در دل شب ، یک نفر در دل خاک ... یک نفر همدم خوشبختی هاست ، یک نفر همسفر سختی هاست ،چشم تا باز کنیم عمرمان می گذرد... ما همه همسفریم
.
.
.
.
.
.
همیشه سبز باشید ...!

محمد بشیری دوشنبه 16 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 03:36 ب.ظ http://nafasborideh.blogfa.ir

سلام خدمت صدای تنهایی جان ...!
.
.
.
.
.
.
امیدوارم که شاد و سلامت بوده باشید
.
.
.
.
.
زندگی دفتری از خاطرهاست ... یک نفر در دل شب ، یک نفر در دل خاک ... یک نفر همدم خوشبختی هاست ، یک نفر همسفر سختی هاست ،چشم تا باز کنیم عمرمان می گذرد... ما همه همسفریم
.
.
.
.
.
.
همیشه سبز باشید ...!


بوتیمار سه‌شنبه 17 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 02:49 ق.ظ

سلام گلکم

خوبی؟

مرسی که اومدی پیشم


بوتیمار سه‌شنبه 17 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 02:51 ق.ظ


تو وصل به بیکرانی

بیکرانی از شعر زندگی

بیکرانی از رود احساس

بیکرانی از عشق پاک


احساست همیشه پایدار

راحله سه‌شنبه 17 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 08:49 ق.ظ

سلام
بازم عزیزم از تنهایی؟
سانی من عزیز من الهی فدات شم یه کم شاد باش
من برات نگرانم گلم
کاش میتونستم یه کم از تنهاییت کم کنم
شعر هات اشک به چشم ادم میاره
چی بگم؟

ایلیاد سه‌شنبه 17 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 09:35 ق.ظ http://since1989.blogsky.com

چراغ های رابطه تاریکند

مصطفی سه‌شنبه 17 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 10:49 ق.ظ

سلام راحله خانوم ،
کی گفته سانی من تنهاست
مگه من مرده باشم

خرمگس خرفت سه‌شنبه 17 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 04:05 ب.ظ http://ammarr.blogfa.com/

سلام
شعر بگو دیگه
شاعرررررررررررررررر
نیستی
شعر بگوووووووووووووووووووووووووووووو
اهاییییی

م چهارشنبه 18 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 10:54 ق.ظ

از خدا پرسیدم:خدایا چطور می توان بهتر زندگی کرد؟
خدا جواب داد:گذشته ات را بدون هیچ تاسفی بپذیر،با اعتماد زمان حال ات را بگذران و بدون ترس برای آینده آماده شو.ایمان را نگهدار و ترس را به گوشه ای انداز .شک هایت را باور نکن و هیچگاه به باورهایت شک نکن.زندگی شگفت انگیز است فقط اگربدانید که چطور زندگی کنی

مصطفی چهارشنبه 18 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 10:54 ق.ظ

این م من بودم سانی حونم

سفیر یکشنبه 22 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 12:39 ب.ظ http://beeraheh.blogfa.com

سلام دوست نازم
نمی دونم این تفکر ناجی رو باید چطوری توجیه کرد. بهرحال ناجی طلیعه ای هست که میشه به اعجاز دستاش امید داشت. ترنم دلنشینت رو دوست دارم

خوشبخت باشی عزیزکم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد