دویدن بیاموز، پرواز را و اشتیاق را...
وقتی راه رفتن آموختی، دویدن بیاموز. و دویدن که آموختی ، پرواز را.
راه رفتن بیاموز، زیرا راه هایی که می روی جزیی از تو می شود و سرزمین هایی که می پیمایی بر مساحت تو اضافه می کند.
دویدن بیاموز ، چون هر چیز را که بخواهی دور است و هر قدر که زودباشی، دیر.
و پرواز را یاد بگیر نه برای اینکه از زمین جدا باشی، برای آن که به اندازه فاصله زمین تا آسمان گسترده شوی.
من راه رفتن را از یک سنگ آموختم ، دویدن را از یک کرم خاکی و پرواز را از یک درخت.
بادها از رفتن به من چیزی نگفتند، زیرا آنقدر در حرکت بودند که رفتن را نمی شناختند! پلنگان، دویدن را یادم ندادند زیرا آنقدر دویده بودند که دویدن را از یاد برده بودند.
پرندگان نیز پرواز را به من نیاموختند، زیرا چنان در پرواز خود غرق بودند که آن را به فراموشی سپرده بودند!
اما سنگی که درد سکون را کشیده بود، رفتن را می شناخت و کرمی که در اشتیاق دویدن سوخته بود، دویدن را می فهمید و درختی که پاهایش در گل بود، از پرواز بسیار می دانست!
آنها از حسرت به درد رسیده بودند و از درد به اشتیاق و از اشتیاق به معرفت.
وقتی رفتن آموختی ، دویدن بیاموز. ودویدن که آموختی ، پرواز را. راه رفتن بیاموز زیرا هر روز باید از خودت تا خدا گام برداری. دویدن بیاموز زیرا چه بهتر که از خودت تا خدا بدوی. و پرواز را یادبگیر زیرا باید روزی از خودت تا خدا پر بزنی.؛
؛؛عرفان نظرآهاری؛؛
نویسنده توسط : مصطفی
سلام
خیلی زیبا بود
مرسی که ایندفعه زحمت آپ کردن رو تو کشیدی عزیز ممنون...
پست زیبا و پر باری بود
تقدیم به عزیزم
فکر می کردم که بعد از تو
می رسم
به رفتنی سرد ،
ولی حالا می بینم
هرچه به جلو حرکت می کنم
دستهای قوی و گرم خاطرات
مرا دوباره
به تو پیوند می زند
پیوندی نامحسوس ...
هیچگاه
آن بی تابهایت را که عاشقش بودم
فراموش نمی کنم
چشمهایی
که برای من
گویای هزاران قصه ء نا گفته بود
در تمام لحظاتم
می خوانمت ...
همیشه بر این باور بودم که
صدای تنهایی من
همواره با من است ،
بودنت را حس میکنم عزیزم ،
سپاس و هزاران سپاس
بپاس بونت
سلام
از عرفان که آپ کنین همیشه زیبا می شه ... مرسی
چه قدر هم راست می گفت ، هیچ کس چیزی به من یاد نداد چون همه غرق خود بودند!!!
مدت ها بود نبودی مصطفی جان.
عرفان رو دوست دارم!
مرسی.............
آری می دانمت رفیق!
پرواز را از پرنده اموختم
با اینکه غرق در خودش بود..........آنگاه که شکارچی قلش را هدف گرفت.................
دوست عزیزم
پرواز را از درخت آموختم
و ..وو...ممنون...ممنون که از کرم خاکی گفتی............توی یه نوشته به این سبک کم دیدم از کرم خاکی حرف بزنن............از خودم تا خدا را پرواز نمیکنم..........من خدایم.........خدا از رگ گردن نزدیکتر است
من پرواز رو از برگ عاشق درخت آموختم
وقتی پرواز او شروع میشد
برای همیشه آغوش گرم معشوق را باید ترک میکرد
و در پای درخت غرق در تماشای آن میشد
من پرواز می کنم
که برای همیشه غرق در تماشای تو باشم
محو تو شوم
هرچند اگر تو غرق در پرواز خویش باشی ...
نه .. من پاک نکردم !!
شاید نفرستاده !! نمی دونم ..
مرسی که میای
سلام
بسیار خوشحالم از صمیمیت و دوستی شما عزیزان
پایدار و پیروز باشید
اون روزا که بود، اون آهنگ رو زیاد گوش می کردم ..
به خاطر همین بهش وابسته شدم !!
لینک دانلودشو تو همون پست می ذارم .. خواستی دانلودش کن !!
شما را به پست جدیدم دعوت میکنم.
عنوان:"طنز گروهی: ببعی می گه بع بع، دنبه داری نه نه..."
سلام
متن جالبی بود
کمی ما را در فکر فرو برد
بلکه شاید غرق شدیم
من گیاهی ریشه در خویشم
من سکون آبشاران بلورین زمستانم
من شکوه پرنیان روشن دریای خاموشم
من سرود تشنه ی بیمار خیزان بهارانم
مهر دوزختاب افسونسوز شبکوشم
مرغ زرین بال دریا راز مهتابم
چشمه سار نیلی خوابم
چنگ خشم آهنگ پاییزم
بانگ پنهان خیز توفانم
بام بیدار گل انگیزم
سایه سروم که می بالد
نای چوپانم که می نالد
آهوی دشتم که می پوید
من گیاهی ریشه در خویشم که در خورشید می روید