وقتی برای اولین بار بر دستهای پینه بسته مرد ِ باغبان
مرهم گذاشتم
دلم به درد آمد
من به قیمت ناچیزی باغچهء کوچک آرزوهایش را مال خود کرده بودم
آرزوهایی که هر روز آنها را هَرَس میکرد
ای مرد
من کجای زندگی ات ایستاده ام ؟
حسرت ِ دل ِ من
آرزوهای پایمال شده تو
رفت و آمدهای بیجا
زندگی مان لگد مال شده ...
ای مرد
با غچه ای ساخته ام باب ِ طبع تو
با گلهای نیلوفر
محتاج است به دستهای گرم ِ تو
آغوشت را باز کن
مرد ِ باغبان
از وقتی تو رفتی
بر این گلهای تشنه باران نباریده است
باغچه ات را به تو می سپارم
گل یاس رسیدن ِ خوشبختیست
من فقط سهم کوچکی می خواهم
پنجره ای ...
باز شود رو به این باغچهء دلتنگی ...
الان میام نظر میدم
بذار اول بشم
سلام
مثل مسافرکوچولوی من که گل سرخشو تنها گذاشته بود . اما با سفر به اخترکهای دیگه و تجربه های متفاوت دوباره پیش گل سرخ خودش برگشت.
فقط کاری که شد قدر گل سرخ خودش رو بهتر فهمید و تو این سفرش خیلی ها رو اهلی خودش کرد و گل سرخ هم قدر مسافرکوچولو رو بهتر فهمید.
به امید روزی که همه ما آدمها قدر همدیگه رو بهتر بدونیم
دوستتون دارم
سلام
شاید حق با شما باشه سکوت بهترین راه باشه
ممنونم که اومدید
موفق باشید
ای زن
من کجای زندگیت ایستاده ام؟
خوشبختی رسیدن گل یاس است
ای زن من کجا ایستاده ام
من کجای زندگیت مرده ام
دوست خوب من
نوشته هایتان بوی زندگی میدهد
و من عاشق بوی زندگیمممممممممممممممممممممممممم
از وقتی تو رفتی
بر این گل های تشنه باران نباریده است
ای مرد
من کجای زندگی ات ایستاده ام ؟
هی!
فوق العاده می نوسی این روزا
سلام بچه ها ،
یه خبر خوش
سانی من توی بانک برنده شده ،
خیلی منو خوشحال کرد ،
عزیزم تبریک میگم ،
از تو تنهائیم خاموشی گرفت
بسترم رنگ هماغوشی گرفت
سانیِ من همیشه خوشگل مینویسه ، مثه خودش ،
ای شب از رویای تو رنگین شده
سینه از عطر تو ام سنگین شده
ای دو چشمانت چمنزاران من
داغ چشمت خورده بر چشمان من
پیش از اینت گر که در خود داشتم
هر کسی را تو نمی انگاشتم
درد تاریکیست درد خواستن
رفتن و بیهوده خود را کاستن
سرنهادن بر سیه دل سینه ها
سینه آلودن به چرک کینه ها
در نوازش ‚ نیش ماران یافتن
زهر در لبخند یاران یافتن…
از تو تنهاییم خاموشی گرفت
پیکرم بوی همآغوشی گرفت
جوی خشک سینه ام را آب تو
بستر رگهایم را سیلاب تو
در جهانی این چنین سرد و سیاه
با قدمهایت قدمهایم براه
ای به زیر پوستم پنهان شده
همچو خون در پوستم جوشان شده
گیسویم را از نوازش سوخته
گونه هام از هرم خواهش سوخته
آه ای بیگانه با پیراهنم
آشنای سبزه زاران تنم
آه ای روشن طلوع بی غروب
آفتاب سرزمین های جنوب
عشق دیگر نیست این ‚ این خیرگیست
چلچراغی در سکوت و تیرگیست
عشق چون در سینه ام بیدار شد
از طلب پا تا سرم ایثار شد
ای لبانم بوسه گاه بوسه ات
خیره چشمانم به راه بوسه ات
ای تشنج های لذت در تنم
ای خطوط پیکرت پیراهنم
آه می خواهم که بشکافم ز هم
شادیم یکدم بیالاید به غم
ای نفسهایت نسیم نیمخواب
شسته از من لرزه های اضطراب
خفته در لبخند فرداهای من
رفته تا اعماق دنیا های من
سلام
اگه این شعر هم برای خودت باشه باید بگم باید جدی تر از این حرفا به سرودن و شعرفکر کنی
عالی بو د
شاد باشی
س ا ج د
سلام دوست من
زیبا می نویسید...
و آهنگهای زیبایی هم انتخاب...
من فقط سهم کوچکی می خواهم
پنجره ای ...
باز شود رو به این باغچهء دلتنگی ...
شاد باشید!
آرزوهایی که هر روز آنها را هرس میکرد...آرزوی هایی که هر روزه سرو تهش را میزنیم هر روز بی خیال گوشه ای از این درخت کرم زده میشویم ...چقدر این هرس عجز آلوده به روز گار من میماند ... نهایت آرزوی مرد باغبان این بود که روزی این شاخه های لعنت شده این درخت مغبون زیر دستان بی رحم هرس روزگار مچاله شود تمام شود و دیگر چیزی برای چیزی باقی نماند
دست هایش خاکی بود . بوی گُل می داد. می گفت به جرم چیدن گُل مجازاتم کردند. می گفت هیچکس فکر نکرد که شاید گُلی کاشته باشم... میبوسم دست هایت را که همیشه بوی گُل می دهد... باغبان مهر من
سلام
ممنونم از اینکه سر زدی
شعر قشنگی نوشتی
شاد باشی
هنوز خزان و...گبذر
سلام دوست خوبم.
ممنون از حضور سبزت تو وبلاگ "همیشه در اوج" و اظهار لطفتون
مطالب قشنگه
منتظر پستها و مطالب بعدیت هستم.
راستی من هر روزآپم خوشحال میشم بهم سربزنی.
سلامت و شاداب باشی.
حس زیباییست که در شعر تو ملموس به چشم میخوره.
دلت بی حسرت باد.
چی برنده شدی اونوخ؟
تقسیم کنیم؟ :دی
آره سانی
جدی می گم
خیلی قشنگ شدن نوشته هات!
بوی عشق دارن
بیشتر از پیش!
سلام و تشکر از دعوت...
خواندم و لذت بردم...
ای مرد!...زن ها همون قدر فکر میکنند مرد ها رو میشناسند که مرد ها فکر میکنند زن ها رو میشناسند! چه شود!!
خوش باشید دوست عزیز
سلام
بسیار زیبا بود.
اگه فونتتون رو کمی درشت تر کنید فکر کنم خوندنش راحت تر باشه.
ممنونم از محبت شما..
به امید دیدار دوباره
بروزم
میشه بیاید و بخونید؟
للانسان فضیلتان ؛ عقل و منطق ، فبالعقل یستفید و بالمنطق یفید).امام علی (ع)
دو برترى و فضیلت انسان را از دیگر مخلوقات ممتاز میکند: اول آن که با نیروى عقل حقایق آفرینش را مى آموزد و دیگر آن که با قوه منطق و زبان ، آموخته هاى خود را به دیگران انتقال مى دهد.
با سلام و درود بی پایان بر شما دوست عزیز و قلم توانمندتان.
موفق باشید...در پناه حق
[گل][خداحافظ]
سلام سانی عزیزم
از روزی که باغچه مو ساختم تازه فهمیدم باغبونی چه دردی باهاشه
مثل بچه ت میشه گل ها
سانی اخرش معرکه بود عزیزم
سهم کوچک....
چرا بهم دیر خبر دادی
باهات قهر نیمکنم چون خیلی دوستت دارم
چه مهربونی تو!
سلام .. عزیز !!
ببخشید که نتونستم آپ کنم. آخه برای چند روز اومده بودیم استامبول !!
ما همیشه یاد شما هستیم.
سلام سانیِ عزیزم
یادمِ یه روزی توی همین مکان بهت قول دادم هر روز صبح بهت صبح بخیر بگم ولی نشد
مشغله کاری و اتفاقاتی مه توی این مدت برای من رخ داد رو خودت بخوبی واقفی و می دونم اینقدر قلب بزرگ و مهربونی داری که کوتاهی منو به بزرگی خوذت عفو میکنی ، سانیِ عزیزم خیلی خوشحالم که دور و برمون دوستای خوبی مثل راحله ، هجرام ، سجاد ، خلبان و.... هستند ، یادته روز اولی که این کلبه رو به پا کردیم فقط من بودم و تو ، من با دنیایی پر از غم و غصه و نا امیدی و تو همیشه به من امید رو وعده میدادی ،
سانی من هیچگاه محبت های تو رو فراموش نمیکنم و برای همیشه در کنارت هستم ........
سلام
منم یادمه برای همین همیشه توی این مکان احساس میشی
دوست دارم انقدر اتفاقهای خوب توی زندگیت واست پیش بیاد که حتی وقت ... انوقت اشکال نداره اگه اینجا نیای
روز اول تو بودی و من و همیشه برام اینجا میمونی این صدای تنهایی خاطره بودن توست حتی اگه زمانی ...
منم از داشتن دوستهایی که تو نام بردی باران- خرمگس خرفت - الیاد - ناهید- سان شاین - چرکنویسم که نیست و ... خوشحالم و تنهایی هر دومون رو پر کردن
تو خودت نمی دونی که بودنت همیشه ...
از دیدن این کامنت خیلی جا خوردم و همین که می بینم با تمام اتفاقات دور و برت بازم به یاد من و صدای تنهایی هستی واسم کافیه این همون پنجره کوچکیه که سهم کوچیک من می تونه باشه ...
این پنجره به سوی یاس خوشبختی باز شد ؟؟؟؟
باغبونی که من با دستام آرومش کردم مال من نیست ... باید باغچه اش رو دوباره از اول هرس کنه ...
سلام
آره عزیزم رو به یاس خوشبختی باز میشه حالا واسه کی چه فرقی میکنه ؟
این پنجره باز بشه مالک باغبانش من نباشم ولی اجازه دیدنشو داشته باشم کافیه بخواد دوباره هرس بشه ؟ من فقط خوشبختی دوباره اش رو می بینم غیر از این نمی تونه باشه درسته ؟؟؟
باغ مال کسی است که آن را هرس میکند ، آب می دهد ...
باغ مال کسی است که آفت درختان را روی ترکهای دست خود حس می کند....
اما رهگذران!
رهگذران لذت سایه و میوه را بیشتر می شناسند!
سلام
باغ مال کسیه که ...
شاید من اون رهگذری باشم که لذت سایه و میوه رو هم بخشیده باشه
ممنونم ازت بارانم
مثل همیشه ببار ...
ما دیگر احساسی نداریم!!!
همیشه تو برایم جاودانه ای !!
تنهایم مگذار
من ایمان رو از ایران یاد نگرفتم که با ترکش از یادم بره !!
منم خیلی خوشحالم که تو رو پیدا کردم :) امیدوارم وظیفه دوستی رو خوب به جا بیارم.
درود...
امیدوارم که حالت خوب باشه
بعد از مدت ها انتظار!
حضرت شعق به روز شد...
منتظر حضور گرمت هستم عزیز
قربانت
فعلا....
--------- یا حق ! --------
سلام
بازم ممنون که سر می زنید..
خوندمش.. می دونید؟ مهم نیست اسمش چی باشه، چیزی که مهمه اینه که از دل براومده باشه و بتونه حس قشنگی که داری رو برسونه که تو این یکی اتفاقآ موفقه..
راستی من می خوام آپ کنم ولی این پرشین بلاگ انگار خوشش نمیاد چون هر چی می نویسم معلوم نیست کجا میره؟!!! یه هر حال من از رو نمی رم D:
یه مطلب دیگه : این لینک من اینجا هنوز دات کام تشریف داره!
بروزم شاعر
بروز
سلام اومدم
با یه افت چهارساله
با توهم به روزم
درود
بدرود
سلام گلم..
زندگی مان لگد مال شده ...
چرااا؟؟؟
خاتمه ی زندگی
لحظه ی آزاد شدن از لحظه هاست.
خاتمه ی زندگی
لحظه ی بیدار شدن از خواب هاست.
...کاش زودتر بیدار شویم ..
دوباره سلام
عیدتون مبارک..
راستی بالاخره موفق شدم آپ کنم!
سانی
دلم میخواد یه بار اول باشم
میشه؟
قول بده یه بار اول به من بگی
باشه؟
میبوسمت دوست عزیزم
سلام راحله خانوم ،
بهت قول میدم این بار خودم خبرت کنم تا اول شی ،
مهم اول شدن نیست عزیزم ،
مهم محبتی است که آدما نسبت به هم دارن
سلام
نوشته هات قشنگن
ممنون
به منم سر بزنید
در زندگی افرادی هستند که مثل قطار شهر بازی می مونن. از بودن با اونا لذت می بری ولی باهاشون به جایی نمی رسی
شاید این باغبون متفاوت باشه
همیشه نگاهی رو باور کن که وقتی از ان دور شدی در انتظارت بماند
بروزم
و شما کی بروزید؟
شگفت انگیز بودن زندگی با آگاهی به ناپایداریش ، در روح شوخی ، در شادی بی پایان خنده ، در جرئت تو شدن ، در شهامت من شدن ، در قدرت تحمل درد نهفته است . . .
روز را خورشید میسازد
روزگارش را ما
یاد خاموشی چشمان مرا خواهد برد،
مرثیه ساز نگاه دیوار...