میشود ساعتها نشست و طبیعت را دید.
میشود ساعتها در سکوت فقط با تو خلوت کرد و با خیال تو بود.
میشود در صدای پر خروش رودخانه صدای زنگی را شنید که ...
خطابت می کند ای انسان بهوش باش و گذر عمر ببین
میشود در صدای نسیم آوای فرشتگان بهشتی را شنید.
میشود بهمراه باد رقص ابرها را در آسمان آبی دید.
میشود اگر تو با من باشی ...
و اگر شانه هایت را بقدر گذاشتن یک دست خالی بگذاری ...
می شود...
در کنار تو می شود...
در کنار تو
کنار می آیم
با کنار رفتن
از کنار تو حتی!
.........
صدای تنهایی روزهای دورم سلام!!
مرا به یاد میآوری؟جسدی برخاسته از گورم.چرکنویسی پوسیده و قدیمی!
میشناسی ام آیا رفیق نوشته های سیاهم؟
هنوز نیافته ام کلید قفلی را که به در نوشته هایم زنگ زده است..
سلام عزیز
مگه میشه فراموش کرد. دیر وقتیست که دیگر هیچکس چرکنویس نوشته هایش را دور نمی ریزد، چرکنویس اصل زندگی است ...
نه دور انداخته می شی نه پوسیده و نه فراموش ...
همیشه در لابلای نوشته های من جا داری و وقتی نیستی جای خالیت ...
واست کامنت گذاشتم و واست نوشتم چه جوری باهام تماس بگیری منتظرتم ...
و اگر تو با من نباشی
نمیشود حتی یک لحظه با کسی خلوت کرد و یا حتی سکوت را تجربه کرد ...
چرکنویسی پوسیده و قدیمی ؟؟؟؟؟
چرا ؟
سلام بر صدای تنهایی ، خوشحالم باز سعادت خواندن نوشته های زیبای تو را پیدا کردم ،
هر آنچه از دل برآید ، لاجرم بر دل نشیند ...
دوستش دارم ، همیشه
خدایا مرا آن ده که مرا آن به،
و آنچه را که نمی دانم چگونه از تو بخواهم
پروردگارا، به من قلبی فرمانبردار، گوشی شنوا، ذهنی هوشیار
و دستانی ساعی عنایت فرما تا بتوانم تسلیم رضایت گردم و آنچه را
که به کمال برایم خواسته ای بدیده منت بپذیرم .
تو اخرش نوشتن رو جدی نمیکنی نه ؟
چون تو منو خیلی جدی گرفتی جونم اخه نوشتن من چیه پسر جان
ولی بدور از شوخی تازگیا زیاد می نویسم ولی نه اینجا شاید یه روز واست پست کردم که همه رو بخونی
راستی قرار بود از من یه کتاب چاپ کنی ؟ تا وقتی تو انتشاراتی نزدی منم سر جای همیشگیم هستم ...