تو نیز نمی مانی ...

آنجا ، در آن بالا
دلِ آسمان هزار تیکه است
و بوی خدا می دهد
و به اندازه ی تمامِ خستگی هایم
باران می بارد
اینجا ، در این پایین
دلی آتش گرفته است
و تو خیره می شوی
به غبارهای بلند شده از خاکسترش
سکوت کرده ای
...

در برابر این همه درد
شاید مهم نیست
می سوزد و می رود ...
اما با این سوختن
خیالی نیست ، تو نیز نمی مانی ...
(ساناز)
نظرات 3 + ارسال نظر
آرشید سه‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 10:34 ق.ظ http://arshid.blogsky.com/

سلام
بسیار زیبا و پر احساس ...
سپاسگزارم

صدای تنهایی (ساناز) سه‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 10:41 ق.ظ

مرسی

سکوت سه‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 01:17 ب.ظ

در جواب هر سوالی حاجت گفتار نیست
چشم گویا عذر میخواهد لب خاموش را

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد