تولدم مبارک ...

 

 

 

 

امروز روز تولدمه
کاش امشب بارون میبارید
آسمون هم کادومو برام می فرستاد قطرات ریزو دشتشو 

دوباره یکسال بزرگتر شدم ولی هنوز توی این روز ذوق می کنم 

مامانم میگه دختر تو دیگه بزرگ شدی زشته 

ولی چه کار کنم دست خودم نیست دوست دارم اونایی که دوستشون دارم منو فراموش نکنن 

همیشه روز تولد آدم قشنگه 

البته بستگی داره چه جور بهش نگاه کنی  

امسال تصمیم گرفتم خیلی قشنگ ببینمش و خودم اولین کسی باشم که به خودم تبریک می گم 

و  وقتی همه اونهایی که دوستت دارن تولدت رو بهت تبریک می گن، تازه می فهمی چقدر زیادن آدمهایی که دوستت دارن و می دونم اونایی هم که نگفتن حتما دوستم دارن ولی فراموش کردن یا شلوغ بودن دیگه
و این خودش روزو قشنگتر می کنه
به هر حال تولدم مبارک!
تولدم تولدم مبارک

هرچه باداباد ...

خود را به دست باد می دهم .

«هرچه باداباد»

 

چند روز را می توان زیست

بی دغدغه آغوش یار

و گفت :

« هرچه باداباد»

 

در سکوت غم افزایم

هوس مبهم بوسه هایت بر روح سرگردانم

را بی خیال و گفت:

« هرچه باداباد»

 

وقتی تندیس احساسم شکل میگرفت با نفسهای تو

گناهی کردم پُر ز ِ لذ ٌت

در آن خلوتگاه تاریک و خاموش

و گفتم :

« هرچه باداباد»

 

زمانیکه ترانه هایت بوی پاییز می داد

 صدایت آهنگ غم داشت

و در چشمهایت کورسوی انتظار را دیدم

آهسته لغزیدم در خاطراتت

و به خود گفتم :

« هرچه باداباد»

 

حالا که من تو را می خواهم در این بستر سرد

در این روزهایی که لحظات برایم سنگین است

و صبرم گرو ثانیه هاست

چگونه بگویم نبودنت را :

« هرچه باداباد»

 

ساده می گویم :

دنیای من خوابیده است

و راز دل ِ غمگینم  زین پس در گوشه ء کاغذها به امانت سپرده

و روح بدنم طعمه غربت می شود

دیگر زیر نور خورشید منتظر سایهء محبتی نمی شوم

و دوباره از اول :

« هرچه باداباد»

کی حاضره ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

کی حاضر ِ کی غایب ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

کی با غصه خندیده کی گریه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

کی سرنوشت رو به آب داده کی نوشته ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

کی حاضر ِ کی غایب ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

کی توی ِ این لحظه دل رو باخته ؟؟؟؟؟؟؟؟

کی دلش لرزید اول ِ جاده ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

کی تنها میره د ِلش رو میزاره ؟؟؟؟؟؟؟؟؟

کی تنها میره ،

کی حتی نیست یاد ِ تنها یارش ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

کی مات شده ،

کی فکر کرده بُرده ؟؟؟؟؟؟؟؟؟

حالا .........

کی همه زندگیش رو گذاشته ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

خلاص شدن از همه

وقت ِ خلاص شدن از همه است

به تو دروغ می گویم

به خود نیز همچنین

برای بهتر بودن

 

خدایا شکایت دارم

شکایت از تو

بگو شکایت تو را کجا بَرَم

 

دگیرم از تو

از خودم

از ناسپاسیها ...

 

وقت خلاص شدن از همه است ... 

وقت رفتن است
وقت دل کندن  
وقت عشق بازی من با خدایم ...

خاطراتم ...

انگار سکوتهایم

هرگز نمی میرند

همواره با من اند

این تازه لحظه ها

تکرار های غریبانه ای هستند

که در دیاری نزدیک

آنها را سپری کرده ام

وه چه آشنا ...

گویی گذشته ها یم

هر لحظه در دیده گانم جان می گیرند و هرگز عبور نمی کنند !

وقتی که خاطرات ِ تو از خاطرم ،

میل رفتن ندارد

من چگونه کوچ را آغاز کنم

...

چشم های غرق در اندوه تو

ایمان ِ مرا به آشوب می کشید

داغی چشم تو

تکرار می شود

در خاکستر ِ روزگار ِ من

آری ... گویا تو و خاطراتت

قصد گذر ز خاطرِ خسته ام نمی کنید !

در انتظارهای تکرار روزمره گی

نمی میرد اشتیاق بودن تو ،

در آروزهای شبانه ام

آروزی ِ نقش بستن ِ لبانت بر روح ِ سرگردانم

احساس خستگی ز تنم می روبد

آزرده می شوم از شوق این هوس !

دلتنگی را گریه می کنم

و وسعت تنهایی را لمس

و خاطر منتظرت را

فریاد ...